Tuesday 4 August 2009

آقاي شريفي نيا ، از آن جوان انقلابي دو آتشه كه قبل يا بعد از سخنراني دكتر شريعتي دكلمه هاي داغ مي خواند چه چيز مانده ؟

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم ، كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم ، ز كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ، به كجا مي روم آخر ننمائي وطنم ، مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفس ساخته اند از بدنم
طي شد اين عمر تو داني به چه سان ؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان ، همه تقصير من اين است خودم مي دانم ، كه نكردم فكري ، كه تعمق ننمودم روزي ، ساعتي يا آني، كه چسان مي گذرد عمر گران ؟ كودكي رفت به بازي به فراقت به نشاط ، فارغ از نيك و بد و مرگ حيات ، همه گفتند كنون تا بچس چه
است ) بگذاريد بخندد شادان كه پس از اين دگرش فرصت خنديدن نيست ، بايدش ناليدن
من نپرسيدم هيچ كه پس از اين ز چه رو نتوان خنديدن ، نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادي ديدن ، همچو مرغي آزاد ،‌ هر زمان بال گشادن سر هر بام كه شد خوابيدن . نه تفكر نه تعمق و نه انديشه دمي عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي ، چه تواني كه زكف دادم مفت ، من نفهميدم و كس نيز مرا هيچ نگفت . قدرت عهد شباب مي توانست مرا تا به خدا پيش برد ، ليك بيهوده تلف گشت شبابي هيهات ! آن كساني كه نمي دانستند زندگي يعئي چه رهنمايم بودند ، عمرشان طي مي گشت بيخود و بيهوده و مرا مي گفتند كه چو آنها باشم كه چو آنها دائم فكر خوردن باشم ، فكر گشتن باشم ، فكر تآمين معاش ، فكر همسر باشم . كس مرا هيچ نگفت زندگي خوردن نيست ، زندگي گشتن نيست ، زندگاني كردن فكر خود بودن و غافل ز جهان بودن نيست .
اي صد افسوس كه چون عمر گذشت معني اش مي فهمم حال مي پندارم هدف از زيستن اين است رفيق ، من شدم خلق كه مثمر باشم ، نه چنين زائد و بي جوش و خروش ، عمر بر باد و به حسرت خاموش ، من شدم خلق كه با عزمي جزم پاي از بند هواها گسلم ، پاي در راه حقايق بنهم با دلي آسوده فارق از شهوت و آز و حسد و كينه و بخل مملو از عشق جوانمردي و زهد در ره كشف حقايق كوشم شربت جرات و اميد و شهامت نوشم آنچه آموخته ام بر دگران نيز نكو آموزم ، شمع راه دگران باشم و با شعله خويش ره نمايم گر چه سراپا سوزم . اي صد افسوس كه عمر بگذشت چنين : كودكي در غفلت ،‌ نوجواني شهوت در كهولت حسرت . سريال امام علي نقطه شروع معروف شدن محمد رضا شريفي نيا براي مردم بود وقتي در نقش وليد ايفاي نقش كرد .مامان گفت من اينو ميشناسم واي چرا اين اينجوري شده و كلي خنديد بعد رفت از انباري يك نوار كاست آورد و گذاشت توي ضبط صوت ، يك جوان با قدرت بيان بالا و صداي گيرا و تآثير گذار اين دكلمه را مي خوند ، مامان گفت اولين بار تو حسينيه ارشاد ديديدمش همه دخترا مي گفتن واي اين كيه گاهي ميومد اونجا و از دست دكلمه ها مي خوند . من تقريبا 11 سالم بود اينقدر عاشق اين دكلمه شدم كه از حفظ كردم و بارها تو سالهاي مختلف سر صف تو مدرسه خوندمش . اين چيزهائي هست كه بعد از سالها يادم مونده . به هر حال مقصودم از گفتن اينها اين بود كه آقاي شريفي نيا واقعا خدا آخر و عاقبت همه رو بخير كنه . از آن جوان انقلابي دو آتشه كه قبل يا بعد از سخنراني دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد دكلمه هاي داغ مي خواند چه چيز مانده ؟ اي كاش يك جو غيرت مانده بود كه پا بر روي خون اين شهدا براي دو روز دنيا نمي گذاشتيد ، خوب است با دقت به كف كفشهايتان نگاه كنيد تا ببيند كه ديروز يا شايد هم زودتر از اينها با شقاوت خون اين عزيزان را لگد مال كرديد . متاسفانه شما هم جزء نا هنرمندان نامتان در تاريخ ثبت خواهد شد
آخر دكلمه هم اين آيه قرآن را مي خوند : افحصبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون "آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم و آنچه به سوي ما بازنمي گرديد"
***********

1 comment:

Anonymous said...

vaghean azizam man modatha donbale in sher budam ;)