در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر
حجره چندين مرد در زنجير...
از اين زنجيريان، يک تن، زنش را در تب تاريک بهتاني به ضرب دشنه ئي کشته است.
از اين مردان، يکي، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود
را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است.
از اينان، چند کس، در خلوت يک روز باران ريز، بر راه ربا خواري نشسته اند
کساني، در سکوت کوچه، از ديوار کوتاهي به روي بام جستند
کساني، نيم شب، در گورهاي تازه، دندان طلاي مردگان را مي شکسته اند.
من اما هيچ کس را در شبي تاريک و توفاني نکشته ام
من اما راه بر مردي ربا خواري نبسته ام
من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجسته ام .
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره، در هر حجره چندين مرد در زنجير...
در اين زنجيريان هستند مرداني که مردار زنان را دوست مي دارند.
در اين زنجيريان هستند مرداني که در رويايشان هر شب زني در وحشت مرگ از جگر بر مي کشد فرياد.
من اما در زنان چيزي نمي يابم - گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار روياهاي خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور اين علف هاي بياباني که ميرويند و مي پوسند و مي خشکند و مي ريزند، با چيزي ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند، شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خک سرد پست...
جرم اين است
جرم اين است
کيفر / باغ آينه - شاملو
No comments:
Post a Comment