Tuesday 29 September 2009

فرزند شهيد همت: افتخار مي‏كنم كه مردم مي‏گويند بسيجي واقعي همت بود و باكري، مردم ما مي‏فهمند

محمدمهدي همت: "وقتي مي شنوم فرزند دكتر بهشتي را بازداشت مي‏كنند و هيچ كس هم در اين نظام كاري انجام نمي‏دهد و با 200 ميليون تومان پول نقد او را آزاد مي‏كنند، پس خدا به داد ما برسد، كمااينكه به سراغ من هم آمدند. من اصلاً از اين وضعيت تعجب نكردم، چرا كه انتظار اين اتفاقات و حتي بدتر از اين را هم داشته و دارم. من با مسئولان كاري نداشتم. ما پس از شهادت حاج همت از سياست كنار كشيديم. برادر من پسر كوچك شهيد همت را آنقدر با باتوم زدند كه انگار چه جرمي مرتكب شده است. سه بار اقدام به بازداشت او مي‏كنند كه دو بار مردم او را نجات دادند و بار سوم يكي از ماموران نيروي انتظامي او را نجات مي‏دهد، به پهلوي مادرم، همسر شهيد همت، چنان با باتوم ضربه وارد كردند كه ما تا نيمه شب در بيمارستان بوديم تا كليه‏اش خونريزي نكند."
. - آقاي مهدي همت هنگام شهادت پدرتان چند سال تان بود؟
. 27 ساله هستم و موقع شهادت پدر يك سال و چهار ماه داشتم.
. - در اين سال ها به عنوان فرزند شهيد همت حضوري ملموس نداشتيد. علت خاصي داشت؟
در اين سال ها كار ما فقط خون دل خوردن بود. براي مثال لشگر 27 محمد رسول‏الله لشگري است كه پدر من تاسيس كرد و نوك پيكان حمله كشور بود، تا اين اواخر فرمانده سابق لشگر 27، هر سال مراسمي را براي شهيد همت برگزار مي كردند و هيچ گاه ما را كه خانواده شهيد همت بوديم، دعوت نمي كردند. البته من از عملكرد ايشان چيز قشنگي به خاطر ندارم. من هميشه از اخبار مي شنيدم و با اتوبوس از اصفهان به تهران مي آمدم و در بين مردم در اين مراسم حضور داشتم. اما مراسمي كه در سال 86 براي پدرم برگزار كردند مايه ننگ ما بود. آنقدر مراسم افتضاح بود كه همه مي گفتند ما براي مظلوميت حاج همت گريه كرديم.
. اين مراسم مرا به ياد كسي مي انداخت كه فقط با دولا راست شدن نماز مي خواند و در اين نماز خواندن حضور دل ندارد. هر سال تاريخ و مكان برگزاري مراسم مشخص بود اما در آن سال مكان و تاريخ را تغيير دادند. يكي از دوستان مي گفت مراسم مادر دوستش گرم تر از اين مراسم برگزار شده بود. مراسم هر سال آخرين پنجشنبه يي كه به 17 اسفند نزديك تر بود در سالن دعاي ندبه بهشت زهرا (س) برگزار مي شد و اين روند پس از شهادت هر سال ادامه داشت. اما اين بار به جاي سالن ندبه، مراسم در يكي از مساجد كوچك مركز شهر در يك منطقه شلوغ كه طرح ترافيك هم بود، برگزار شد و تاريخ برگزاري مراسم هم تغيير كرده بود و بسياري از كساني كه اطلاع نداشتند، در تاريخ اعلام شده قبلي به سالن دعاي ندبه مراجعه كرده بودند در حالي كه مراسم بدون اطلاع بعدي در مكاني ديگر برگزار شد. به هر ترتيب مراسم تغيير كرد.
. كساني كه مي توانند در مورد شهيد همت به خوبي صحبت كنند، دعوت نمي شوند و هر سال فقط دو سه نفر هستند و آنها صحبت هايي را مطرح مي كنند. پس از آن شكايت كردم و به گوش مسوولان رساندم كه اگر قرار است مراسم اين گونه برگزار شود، اين مراسم را ديگر برگزار نكنيد. پس از آن آقاي سردار همداني قائم مقام بسيج كل كشور به جاي آقاي كوثري آمدند و مراسم را برگزار كردند. آن سالي كه آقاي همداني مراسم را برگزار كردند و ايشان براي نخستين بار ما (خانواده شهيد همت) را به مراسم دعوت كردند، مراسم خوبي بود. پس از آن هم با توجه به اعتراض من به نحوه برگزاري مراسم در سال 86، در سال 87 مراسمي را در سالن وزارت كشور برگزار كردند. مراسم باشكوهي بود و سالن وزارت كشور تا آن موقع چنين جمعيتي را به خود نديده بود. البته قرار بود سخنران آن مراسم نيز آقاي احمدي نژاد باشد كه با مخالفت هاي ما اين امر صورت نگرفت. . - اين گلايه ها...
. برخوردها و رفتارهاي مسوولان علت اصلي انزواي ماست. در واقع نوع برخوردها، نوع توقعات، نوع نگاه ها و ارزش ها تغيير كرده اند. مسائلي كه از طرف مدعيان انقلاب ارزشمند بود، اكنون تبديل به ضدارزش شده است و در واقع مسائلي كه براي ما ارزشمند است، اكنون براي ديگران ارزشمند نيست. برخي دوستان گاهي مي گويند چرا هيچ گاه صحبت نمي كني؟ چرا سكوت كرده يي؟ مي گويم اگر آبرويي هم اكنون براي حاج همت نزد مردم وجود دارد به دليل سكوت ماست. چيزي نگفتم كه بعداً تهمتي به فرزندان شهيد همت نزنند و حاج همت را بدنام نكنند.
. - نحوه برخورد مسوولان در سال هاي اخير و به خصوص حوادث پس از انتخابات را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
. به نظر من اتفاقاتي كه هم اكنون پيش آمده، نتيجه برنامه ريزي ها و سرمايه گذاري هاي سال هاي قبل است كه اكنون برداشت مي شود. اكنون مردم فكر مي كنند من به عنوان فرزند شهيد همت از زندگي و رفاه بالايي برخوردارم و از بانك مركزي كانالي به منزل ما باز شده است. در حالي كه اين گونه نيست. مثالي برايتان عنوان مي كنم. من در دوران دبيرستان در مدرسه تيزهوشان قبول شدم اما به دستور بنياد شهيد اصفهان از ثبت نام من ممانعت به عمل آمد. زماني كه من در دانشگاه قبول شدم آقاي سليماني با هماهنگي آقاي فروزنده رئيس وقت دانشگاه آزاد از ثبت نام من جلوگيري كردند.
. دليلي عنوان نكردند فقط يكسري مشكلات را مطرح كردند. در واقع به گونه يي عمل كردند كه من نتوانستم ثبت نام كنم. چهار پنج سال بعد با آقاي جاسبي مساله را مطرح كردم. آنها بلايي سر ما آوردند كه مي خواهند ما را با ارزش هاي پدرم و امام بد كنند. در سال هاي گذشته اين مسائل به صورت پنهاني وجود داشت اما اين اقدامات علني شده است. وقتي مي شنوم فرزند دكتر بهشتي را بازداشت مي كنند و هيچ كس هم در اين نظام كاري انجام نمي دهد و با 200 ميليون تومان پول نقد او را آزاد مي كنند، پس خدا به داد ما برسد كمااينكه به سراغ من هم آمدند. من اصلاً از اين وضعيت تعجب نكردم چرا كه انتظار اين اتفاقات و حتي بدتر از اين را هم داشته و دارم. من با مسوولان كاري نداشتم. ما پس از شهادت حاج همت از سياست كنار كشيديم.
. - در اين سال ها آيا مسوولان در كنار شما و خانواده تان حضور داشتند؟
. در اين سال ها به جز آقايان كروبي، محسن رضايي، آقاي دهقان رئيس سابق بنياد شهيد و تا حدودي آقاي خاتمي، هيچ يك از مسوولان سراغي از ما نگرفتند. البته برخي ها نيز هستند كه نسبت به ما ارادت دارند اما تحت فشار و محدوديت هايي هستند. از ما عذرخواهي مي كنند كه نمي توانند بيشتر در كنار ما باشند. - جريان اينكه در حوادث اخير به سراغ شما هم آمدند، چيست؟
. من خواب بودم كه مادرم با نگراني آمد و گفت نيروهايي بي سيم به دست آمده اند تو را ببرند. من متاسفم كه به عنوان فرزند شهيد همت در نظام جمهوري اسلامي مجبور به انجام اين كار شدم و آن روز فرار كردم. اين فرار تا بعدازظهر ادامه داشت. مي دانستم با اين فرار به اصطلاح آب در لانه مورچه ها ريخته ام اما به مادرم گفتم هر اتفاقي بيفتد، ديگر مهم نيست و من مي خواهم به خانه برگردم. آن روز به هر نحوي قضيه فيصله پيدا كرد. زماني كه جويا شدم متوجه شدم آن افراد از غ...ف آمده بودند. البته بعد يكي از مسوولان وزارت اطلاعات با من تماس گرفت و به من گفت اتفاقي برايم نخواهد افتاد. آنها عنوان كردند آن افراد از وزارت اطلاعات نبودند. پس از آن دادستاني هم عنوان كرد كار نيروهاي آنها هم نبوده است. به اين ترتيب همه حاشا كردند و مشخص نشد آنها چه كساني بودند.
. سپس در تظاهرات سكوت كه در روزهاي نخست اعتراضات برگزار شد، مادر و برادرم در تظاهرات حضور داشتند. بعداً شنيدم يكي از بي سيم به دستان خانواده شهيد همت را در ميان جمعيت شناسايي كرده و مي پرسد دستور چيست و دستور مي آيد كه بزنيد و ببريد. برادر من پسر كوچك شهيد همت را آنقدر با باتوم زدند كه انگار چه جرمي مرتكب شده است. سه بار اقدام به بازداشت او مي كنند كه دو بار مردم او را نجات دادند و بار سوم يكي از ماموران نيروي انتظامي او را نجات مي دهد و به پهلوي مادرم همسر شهيد همت چنان با باتوم ضربه وارد كردند كه ما تا نيمه شب در بيمارستان بوديم تا كليه اش خونريزي نكند. به يكي از دوستان هياتي مي گفتم هميشه به هيات مي رويم، روضه پهلوي شكسته حضرت فاطمه را گوش مي كنيم اكنون به پهلوي مادر خودمان اين گونه ضربه وارد مي كنند. البته تهديدات ديگري نيز صورت گرفت اما هنوز به صورت جدي همانند پسر شهيد بهشتي به سراغ ما نيامده اند.
. - گلايه هاي خود را در مورد تمامي اين سال ها بگوييد.
. اولين كتابي كه در مورد شهيد همت نوشته بودند كتاب حكايت سرخ است. يكي از انتقادات من اين مساله است. كتاب حكايت سرخ به نويسندگي حجتي از ابتدا تا انتها پر از تحريف و دروغ در مورد پدرم است. اين كتاب با هزينه بيت المال در مدارس كل كشور پخش شد و ما هر چه سعي كرديم، نتوانستيم جلوي انتشار و پخش اين كتاب را بگيريم. زماني كه من به دنيا آمدم، پدرم با آن همه مشغله براي ديدن من سريع خودش را رساند طوري كه دوستانش مي گفتند گويا به دنيا آمدن تو به او الهام شد و سجده شكر به جا آورد. او به اصفهان آمد و از مادرم تشكر كرد و با اينكه پدربزرگم در گوش من اذان گفته بود، مجدداً اذان گفت و با من اتمام حجت كرد. پدر من اين ميزان لطافت و محبت از خود نشان داد اما اين كتاب در تحريفي كامل عنوان كرده زماني كه مهدي به دنيا آمد هر چه به شهيد همت گفتيم بيا، نيامد. هر چه از او خواستيم، شش ماه شد نيامد و نامه داد چقدر مي گوييد بيا و اين كتاب عنوان كرده پدرم گفته پسرم را لباس رزم بپوشانيد و همانند علي اصغر حسين به جنگ بفرستيد. شما ببينيد تحريف تا چه حد؟ زماني كه مردم عادي اين كتاب را مي خوانند تصور بسيار بدي از اين شخصيت در ذهن آنها نقش مي بندد. پس از آن زماني كه ديدند شهيد همت بي كس نيست، از انتشار اين كتاب ها جلوگيري به عمل آمد. تنها خانواده شهيد همت نبود كه فراموش شدند بلكه مردم و تمامي اين ارزش ها بود كه فراموش شدند. هيچ گاه چون پسر حاج همت بودم نه احساس غرور كردم و نه ناراحت شدم. افتخار اين نام را براي خودم داشتم و يك زندگي سخت در اجتماع. بسياري از كساني كه مرا مي شناسند، مي ترسند به من نزديك شوند. مي گويند پسر همت است. دردسرساز است. برخي ديگر هم كه نزديك مي شوند به اين اميد مي آيند كه سوءاستفاده يي كنند.
. به سختي دوستان واقعي و ثابتي وجود دارند كه بدون ترس و سوءاستفاده دوست باشند. اين مساله زندگي ما را سخت تر مي كند. گاهي چنان تبليغات منفي عليه ما شكل مي گيرد كه مردم فكر مي كنند ما چگونه زندگي مي كنيم. خدا را شكر كه در اين مدت مشخص شد ما تفاوتي با سايرين نداشتيم و حتي وضعيتي بدتر از مردم داشتيم. شما اكنون مشاهده مي كنيد كساني در مناصب كشوري قرار مي گيرند كه نه در انقلاب و نه در جنگ هيچ بهايي نپرداختند. ما كساني هستيم كه پيش از اين امتحان خود را پس داده ايم. آنقدر كه ما به اين خاك و نظام علاقه منديم، هيچ كدام از كساني كه ادعا مي كنند و نان اين نظام را مي خورند، علاقه مند نيستند.
. ما روزگار بسيار سختي را گذرانديم كه شايد هيچ وقت كسي نفهمد خانواده سرلشگر شهيد همت بوديم. شايد مادرم راضي نباشد كه اين مساله را مطرح كنم اما ما در سال 76 پول خريد يك بخاري را نداشتيم. ما در خانه هايي زندگي كرديم كه آن خانه در نداشت، گاز نداشت، فاضلاب نداشت. اينها واقعيات زندگي ما است و در مقابل تفكرات مردم چيز ديگري است. اما اميدوار بوديم براي سايرين اوضاع خوب باشد كه اين گونه نيز نبود. الان اوضاع به گونه يي شده است كه هر كس به اصول و ارزش ها، ارزش قائل نباشد بيشتر به پيشرفت و ترقي رسيده است. به نظر من بازماندگان جنگ كه اكنون حضور دارند و داراي مقامي هستند، مقصرند. بچه هايي كه در جنگ مخلص و خوب بودند همه به حاشيه رانده شده اند. درد ما اين است.
. مثالي براي شما عنوان مي كنم. از افراد مختلفي كه در جنگ حضور داشتند؛ كسي كه فرمانده و رشيد و فداكار بوده و كسي كه فقط در جبهه ها خرابكاري مي كرده و كاري از دستش برنمي آمده است اكنون شغل آن فرمانده رشيد و تلاشگر راننده تاكسي شده است و شغل آن كسي كه در واقع هيچ كاري در جنگ نكرده اكنون فرمانده لشگر شده است. اينها كوچك ترين اتفاقاتي است كه براي ما پيش آمده و من بسياري از مسائل را عنوان نمي كنم. مي گويند صدام بد بود. اما همان صدام جنايتكار تمامي فرزندان فرماندهان خود را براي تحصيل به اروپا مي فرستاد. اگر پدر ما وفادار بوده، پس خود ما هم وفاداريم. پس حتماً دليلي يا ترسي وجود دارد كه با ما اين گونه رفتار مي كنند. من با بسياري از كساني كه صحبت مي كنم، چنان متعصب و جاهلانه رفتار مي كنند و از مسائل بي ارزش حمايت هايي مي كنند كه جاهلانه است. تنها كاري كه مي توانيم بكنيم اين است كه در اين اتفاقات در كنار مردم باشيم. افتخار مي كنم كه مردم در تهران مي گويند بسيجي واقعي همت بود و باكري... مردم ما مي فهمند.
. - هم اكنون اتوبان همت به نام پدرتان است. فكر مي كنيد اين دست اقدامات در حق شهيد والايي چون شهيد همت كافي است؟
. آقاي موسوي در بيانيه شماره 12 خود بسيار زيبا عنوان كرده بودند «حرمت هر شخص به فرزند اوست.» اصلاً از اينكه بزرگراه به نام پدرم است، خوشحال نيستم. هر كس يك دهم پدر من معروف بود، هزاران سوءاستفاده از اين نظام مي كرد. من يك شركت ساده با حداقل درآمد در اصفهان دارم. بسياري از افرادي كه از طرف آقايان به عنوان بي حجاب و عدم پايبندي به ارزش اسلامي لقب مي گيرند، بيشتر براي شهدا و جانبازان ارزش قائلند. اما برخي مدعيان براي شهدا ارزشي قائل نيستند. برخي مثلاً خودي هايي كه مرا نمي شناسند، بارها جلوي خودم شروع به بدگويي راجع به من كرده اند. دروغ هاي فراواني را در مورد من مطرح مي كنند. حتي مراسم برگزار مي كنند و مي گويند خانواده شهيد همت منحرف شده اند. برخي ها روزي عنوان كردند مهدي همت به دليل اينكه بزرگراه را به نام پدرش كرده اند، شكايت كرده و پنج ميليارد تومان پول دريافت كرده است. من از مسوولان تشكر مي كنم. روزي به آنها گفتم از زماني كه خودم را شناختم شما بلاهايي بر سر ما آورديد كه من غم پدر نداشتن را احساس نكردم. . - از خاطراتي كه مادرتان از پدرتان، شهيد همت، برايتان نقل كرده، بگوييد.
. يكي از مسائلي كه پدرم به مادرم عنوان كرده بود، اين بود كه از مادرم عذرخواهي كرده و گفته بود متاسفم روزي خواهد آمد كه از هر هزار مرد، يك مرد به معناي واقعي در جامعه وجود نخواهد داشت. تنها كسي كه بعد از شهادت حاج همت هميشه به ما محبت كرد و هميشه در كنار ما بود آقاي مجتبي صالح پور بود. با اينكه هميشه بلاهاي مختلفي بر سر او آمده است اما باز هم در كنار ما بوده است. ايشان تنها كسي بودند كه پدرم بيش از چشم هايش به او اعتماد داشت.
. - از روزهاي سختي كه گذرانده ايد، از فراز و نشيب هاي زندگي بگوييد.
. سه سال اول شهادت حاج همت مشكلات زيادي داشتيم. كه به لطف و محبت آقاي كروبي مشكلات تا حدودي برطرف شد. اواخر دهه 60 و تمام دهه 70 را با سختي فراواني گذرانديم. بيماري داشتم كه پزشكان از درمان من نااميد شده بودند. من در بخش مردان بستري بودم و مادرم در كنار من حضور داشت و در بيمارستان بر سر او فرياد مي زدند كه بايد از بخش بيرون بروي و همسرت براي همراهي پسرت در بخش باشد. خب مادر من كه نمي توانست بگويد همسرش شهيد شده است. بنابراين همه اين غم ها را در درون خودش پنهان مي كرد. شايد ما نسبت به ديگر خانواده هاي شهدا، سختي ها و مشكلات بيشتري را متحمل شده باشيم.
. - پدرتان براي حفظ نظام و حفاظت از مرزهاي كشور، دفاع از مردم و براي ادامه آرمان هاي امام خميني و انقلاب جنگيدند و به شهادت رسيدند. فكر مي كنيد اگر پدرتان اكنون حضور داشت، چه عكس العمل و ديدگاهي در مورد حوادث اين روزها و نحوه رفتار با خانواده اش داشت؟
. به نظر من اين اتفاقات از همان سال هاي اول برنامه ريزي شده بود. ايمان دارم كه حاج همت اين روزها را ديد كه آن روزها طلب مرگ از خدا كرد و طلب بخشش از مادرم داشت. زماني كه شهيد همت به مكه رفت، سه آرزو از خداوند داشت؛ اولين آرزويش اين بود كه در سرزميني نباشد كه نفس امام خميني در آن نباشد. دومين درخواستش از خدا اين بود كه جانباز و اسير نشود. او از خدا خواسته بود فقط شهيد شود، آن هم زماني كه از اولياءالله شده باشد. مي گويند خودشناسي، خداشناسي مي آورد. مي گفت اگر جانباز يا اسير شوم، ممكن است ايمانم را از دست بدهم. سومين درخواستش هم مادرم بود. او مادرم را از خدا خواست و يك جفت پسر مي خواست كه ادامه دهنده راهش باشند. به همين دليل قبل از تولد من و برادرم به مادرم مي گفت بچه ها، پسر هستند. پدرم به تمامي آرزوهاي خود رسيد.
. حاج همت از آن دست فرماندهاني نبود كه فقط در ماشين بنشيند. حاج همت خودش هميشه در كنار بسيجي ها بود. در كدام جنگ در جهان، فرمانده عمليات خودش براي شناسايي مي رود. حاج همت خودش در كنار بچه ها در صف اول حضور داشت. او هيچ گاه خودش و ايمانش را دور نزد. عشق مردم به او به دليل اخلاص اش بود. حتي برخي از همرزمان پدرم تعريف مي كنند كه «خمپاره در دو قدمي حاج همت منفجر مي شد و پدرم سالم مي ماند و ما تعجب مي كرديم كه حتي يك تركش به حاج همت اصابت نمي كند،» همين مساله است كه نشان مي دهد به آرزوهايش رسيد. او نه جانباز شد و نه اسير. درست در همان زماني كه از خدا خواست، شهيد شد. من واقعاً خوشحالم كه او نيست كه اين روزها را ببيند. من دعا مي كنم كه حاج احمد متوسليان هم زنده نباشد.
. روزي يكي از دوستان پدرم كه جانباز شيميايي است و پس از جنگ براي درمان به كانادا رفت و خانواده اش اجازه ندادند برگردد، با من تماس گرفت. او در آنجا مدرسه دارد و خودش هم تدريس مي كند. گفت مي خواهد برگردد. مي گفت مي خواهد به ايران كه مذهب تشيع در آن وجود دارد، برگردد. به او گفتم وضعيت آن گونه نيست كه بتواني برگردي، حداقل زندگي ات را نفروش. يك سفر بيا بعداً اگر خواستي بمان. اما او قبول نكرد و حتي مرا سرزنش كرد كه «تو از راه پدرت منحرف شده يي و مايه ننگ پدرت هستي.» زندگي اش را فروخت و به ايران آمد. فردي كه شيميايي بود و در آنجا يك قرص هم مصرف نمي كرد، به محض ورود به ايران، به دليل خونريزي معده در بيمارستان بستري شد. پس از اينكه به ايران آمد، ديگر با من تماس نگرفت. مدتي گذشت و زماني با من تماس گرفت كه روي پله هاي هواپيما در حال بازگشت به كانادا بود.

No comments: